عطر رازقی

گهگاهی

عطر رازقی

گهگاهی

من رای میدم

چون به معجزه، انقلاب و حمله آمریکا برای بهبود اوضاع هیچ اعتقادی ندارم .... 

چون یادم نرفته توی این چند سال چه به روزگارمون اومده ...

چون برام احمدی نژاد و خاتمی سر و ته یه کرباس نیستند ....

چون یاد گرفتم که تحریم انتخابات صرفا یه راه امتحان شده است که نهایتا به نفع رقیب تموم میشه ...

 

من رای میدم چون هنوز هم معتقدم اگر اینجا جای بهتری برای زندگی بود، ما امروز آواره دنیا نبودیم ...
من رای میدم چون حتی اگر خودم هم به رفتن فکر کنم ، تردیدی نیست که پدر و مادرم، مثل خیلی از آدمای دیگه، موندگار همین سرزمینند ...

 

من رای میدم چون هنوز هم معتقدم بین بد و بدتر، بد گزینه بهتریست ...

 

 

خر مهره!

کور شم من که چشمم واسه هیچ کس به اندازه خودم شور نیست ... اومدم هی گفتم همه چی آروم و معمولیه، از چند روز بعدش به مدت 3 هفته چنان استرس و جنگ اعصابی نصیبم شد که رسما گوشت تنم ریخت ... اما به هر حال به خیر گذشت و تنها نتیجه اخلاقی باقیمونده از قضیه این بود که " هیچ وقت دلت برای هیچ کس، بیشتر از خودش نسوزه ! برای هیچ کس " و اینکه "آدمها به شرایطی که توش قرار میگیرن، خوب یا بد، عادت میکنن ... اینکه من نوعی هر از گاهی از بیرون وارد این سیستم ولو معیوب، بشم و بخوام یه تغییراتی، هر چند کاملا منطقی، ایجاد کنم جز بهم زدن اکوسیستم راه به جای دیگه ای نمی برم ... "

 

 فردا امتحان تخصصه ... مدیونین اگه فکر کنین من ذره ای استرس دارم ... از اینور میرم مدرک آزاد میکنم از اونور امتحان تخصص میدم ... از این یه بوم و دو هوا خوشم نمیاد ... نکته آزار دهنده اینه که من اصلا فعلا برنامه ای برای ادامه درس خوندن اینجا ندارم ... خودم که تکلیفم با خودم روشنه ... منتها خانوم والده گمون میکنن بچه شون نابغه است و امتحان تخصص هم به دعای خیر ایشون وصله ... اینه که هی میگه حیفه امتحان ندی ... از این کارای زورکی که فقط واسه راضی کردن بقیه است خوشم نمیاد ... ازم انرژی میگیره این ظاهر سازیای الکی ...

 

راستی من دنبال یه اسپانسر چشم و دل پاکم که یه ده پونزده هزار دلار برام سرمایه گذاری کنه ...  نتیجه سرمایه گذاریشم تضمینیه .... کسی رو سراغ ندارین ؟!

 

 

--------------------------------

 

پست بعد از امتحان :

سوالات مربوط به هر درسی برای امتحان بورد طراحی شده بود نه امتحان ورود به دوره دستیاری !

گزینه محبوب من :‌ جیم!

کیک و آبمیوه اش خیلی بدمزه بود !

 پر واضح بود و هست که قبول نمیشم!

 

 

کاملا آروم و معمولی

این روزا زندگی به طرز عجیب و غریبی آروم و بی سر و صدا داره میگذره ... طرحم تموم شده و بیشتر وقتم تو خونه ام ...

 

روزایی که بیرونم بیشتر دنبال پروانه دائم و مجوز کار و آزاد کردن مدارکمم که چشمش نزنم همه چی داره خوب پیش میره ...

 

روزاییم که خونه ام کارم اینه ... صبح بیدار میشم به نیت درس خوندن! سر صبح یه کم درس می خونم .... از اونجایی که تا یه چهار کلوم میخونم کلی خوشحال میشم، بعد یکی دو ساعت میچرخم تو اینترنت و  تفننی این ور و اونور میچرخم و از شیر مرغ تا جون آدمیزاد سرچ میکنم .... از گرامر فرانسه و حل تمرین تا مکانیسم های دفاعی فروید و وبلاگ خونی و پیدا کردن مدل طراحی ناخن و اسلایدهای BMJ و طبخ کیک و خلاصه هر چی که بشه فکرشو کرد ...

 

 

برنامه شبم معمولا اینه که یه کتاب غیر درسی می خونم ... آخریش "سه شنبه ها با موری" بود .... یه سرگذشت واقعی از آخرین ماههای زندگی Morrie Schwartz، یه استاد دانشگاه که مبتلا به ALS ه ( نوعی بیماری پیشرونده عصبی که به تدریج باعث فلج ارگان های بدن میشه ) و با تمام وجود این روزای آخرو زندگی می کنه ... توصیه میشه شدیدا"....

 

  

 

توی همین مدتی که نیت کردم درس بخونم، دست بر قضا! به بیماری سریال دیدنم مبتلا شدم و کل Grey’s Anatomy وDesperate Housewives  رو هم که گمونم مجموعش حدود 120 اپیزود بود، دیدم ...

 

دو روز در هفته هم که میرم کلاس فرانسه ... شوخی شوخی یک سال از شروعش گذشت و بر خلاف تصور من خیلی خوب داره پیش میره و همه افسوسم از اینه که کاش یه سال زودتر شروع کرده بودمش ... به هر حال الان دیگه خیلی مهم نیست ... دارم می خونمش و کلی هم بهش علاقمندم و اونم ظاهرا منو خیلی دوست داره!!! به هر حال هیچ علاقه ای یه طرفه نمیشه که ... میشه ؟!؟!

 

هفته ای یه روزم میرفتم کلاس رقص اسپانیایی! چاچا و سالسا و از این چیزا! خیلی خوب بود جز اینکه مربیش یه پیرزن بداخلاق و خود شیفته بود که کلی قربون خودش میرفت و از یه ساعت کلاس 50 دقیقه اشو با چشمای بسته و ابروهای بالا رفته و لبای غنچه شده! به تنهایی و جلوی آینه میرقصید بدون اینکه یه نظر حلال به دست و پای ما بندازه که همینجوری وسط زمین و هوا ویلون بود و هی هم با یه حالت تعجب ساختگی میگفت : " وا! یعنی شما واقعا دانشگاه دولتی درس خوندین؟!؟!؟!" ترجمه اش اینکه خنگ تر از اینا به نظر میاین!!!! خلاصه که من این همه عشوه و توهین به ساحت مقدس خودم رو برنتابیدم و درد شکوفا نشدن استعدادم توی رقص اسپانیایی رو به جون خریدم و نصفه رهاش کردم ....

 

خلاصه که جدا از غم نان و نگرانی از پیدا کردن یه شغل شرافتمندانه ی نون و آب دار، روزهای خیلی معمولی خیلی خوب و آرومی رو میگذرونم ....

 

 

R Be like a postage stamp.  Stick to it until you get there.

Bob Proctor

R In every success story, you find someone who has made a courageous decision.

Peter F. Drucker

 

  

این روزا حتی هیچ کاری قباحت نداره ! هیچ کاری !

اینجا هیچ خبری نیست ...

نمیفهمم .... این روزا هیچی نمیفهمم ... هیچ حس خاصی در من وجود نداره ... نه پایان طرحم تغییری در حس و حالم ایجاد کرده، نه تولد بابا، نه مهمونی جینگول مستون دوستانه ... هیچی هیچی هیچی .... حال آدمای خوشحال از یادم رفته ... دیگه حتی منتظر هیچ اتفاق عجیب و غریبی هم نیستم ... خیلی وقته که حس واقع بینیم به رویا پردازی هام غالب شده ...

نگاههای پر سوال آدمای دور و بر هم برام اصلا مهم نیست ... از اون مدل نگاههایی که هی میخواد مستقیم و غیر مستقیم بهت بفهمونه که یه چیزیت هست اما صدات در نمیاد .... به راحتی از کنارشون میگذرم ... بدون اینکه به سوالاتشون جواب بدم ... حتی گاهی هم بدم نمیاد به شک و شبهه های الکیشون دامن بزنم ... طفلیا توی خیالاتشون فکر میکنن که من پر از راز و رمز و اسرار مگوی مهیجم اما من خودم میدونم که اینجا هیچ خبری نیست ... هیچ هیچ هیچ ....