توی یه دوره ای تب و تاب اینکه آدمای جدیدو جور وا جورو بشناسم بدجوری منو گرفته بود .... اقتضای سن بود یا هر چیز دیگه ای، از هر فرصتی برای تجربه کردن، برای شناختن آدما استفاده می کردم ... از هر راه ممکنی ... از همکلاسی و هم دانشگاهی بگیر تا خوندن کتاب و انواع و اقسام چت و هر راهی که بتونی فکرشو بکنی ....البته اینو باید بگم که اینا مال یه دوره ای حدود 10 سال پیش بود .... یعنی همون موقعی که اینترنت خیلی خیلی تازه وارد ایران شده بود و طبیعتا طیف آدمهایی که به محیط سایبر دسترسی داشتند خیلی محدود و معدود بود و بیشتر خلاصه میشد به اون دسته از آدمایی که یا دانشجو بودند واقعا یا تحصیلکرده .... هنوز به اندازه الان همه گیر نشده بود و انقدر هم به افتضاح و دروغ کشیده نشده بود .... اینو گفتم که بگم اگه الان کسی بخواد از این راه شناختن آدما رو تجربه کنه من هرگز، هرگز بهش توصیه نمیکنم، مگر اینکه به درایتش و عقلش خیلی مطمئن باشم ... ( نه اینکه من اون موقع خیلی با درایت و عاقل بودم، نه ! برای اینکه اون موقع محیط سالمتر بود و احتمال خطا کمتر ... فقط همین ... ) … شناختن دنیای آدمها هنوز که هنوزه برام جذابه ….
اینکه قدرت اینو داشته باشی که رفتار آدمارو، پیش بینی کنی و بتونی توی یه زمان کوتاه یه شناخت اجمالی و واقع بینانه ازشون داشته باشی، به نظر من جزء اون دسته از مهارتهاست که برای هرکسی لازمه و این به دست نمیاد مگر اینکه تو، آدمهای مختلف، از هر طیف و سن و گروهی رو ببینی و بشناسی … به جرات میتونم بگم که ازخیلی از آدمهای هم سن و سالم و حتی خیلی وقتا، آدمای بزرگتر از خودم، آشنایی با آدمای بیشتری رو تجربه کردم .... به معنای واقعی کلمه از هر طیف و سن و گروهی …. انقدر که حتی توی بعضی از موارد حتی جرات نمیکردم از آدمایی که باهاشون آشنا میشدم با کسی حرف بزنم … چون مطمئن بودم این آدم با این مشخصات، توی ذهن دیگری فقط و فقط یه تابوئه و با کوچکترین اشاره من، نه تنها اون، که من هم زیر سوال میرم … برام مثل این میموند که بخوام باارزشترین داشته هامو با کسی قسمت کنم و اون هیچ چی از ارزش و قدر و قیمت اون و رنج و زحمتی که پشتشه ندونه … به همین خاطر خیلی جاها ترجیح میدادم سکوت کنم …
اونچه یاد گرفتم برام باارزش بود ….
شناخت آدما بهم یاد داد که هرگز قبل از شناختشون، قضاوتشون نکنم ….
بهم یاد داد که هیچ وقت کور، هیچ وقت کر، محسورشون نشم ....
بهم یاد داد که "شیفتگی" اولین گام شناخت آدمهاست ... که هیچ وقت کور، هیچ وقت کر، "شیفته" آدمها نشم و ازاون مهمتر اینکه اگر این اتفاق افتاد، هرگز توی فاز شیفتگی دل بسته شون نشم ...
بهم یاد داد که هیچ وقت به کسی تکیه نکنم .... حتی اگه اون آدم خیرخواهترین و راستگوترین آدم دنیا باشه، میتونه خطا کنه ... و خطای اون میتونه، توی خوش بینانه ترین حالت ممکن، به معنای زمین خوردن من باشه ...
که هر آدمی، به جرات میتونم بگم، هر آدمی، حتی در بهترین حالت ممکن، حداقل دو رو داره .... ...
بهم یاد داد، که تلاشم برای تغییر آدما، بیهوده است ... اصول آدمها غیر قابل تغییره .... جزئیات رو میشه تغییر داد اما تغییر اصول و نگرش کار من نیست ... یا باید اونا رو به همون شکلی که هستند بپذیرم، یا باید برای همیشه از خیرشون بگذرم ...
یاد گرفتم که سعی کنم اون چیزایی که دوست دارم به دست بیارم، وگرنه مجبور میشم به داشته هام بسنده کنم و دوستشون داشته باشم ....
قبلا می دونستم که چه چیزایی رو نمی خوام ... اما حالا می دونم که چه چیزهایی رو می خوام و این برای من که مدتها سرگشته و حیرون بودم بین نخواستنام، یه نتیجه بزرگه ...
پیشتر از این، هر آدمی با یه پیش فرض توی یکی از لایه های از پیش تعیین شده ذهنم جا میگرفت .... اتفاقی که افتاد این بود که من همه اون ذهنیات از پیش تعیین شده، که بیشتر مطابق تعریف دیگران بود رو، به هم ریختم و حالا تعریفهای خاص خودمو دارم ... تعاریفی که حاصل نگاه و بینش و تجربه خودمه، ساخته فکر منه و به همین دلیل برام ارزشمنده ....
اینکه تلنگرو این بحثو چی یا کی زد مهم نیست ... مهم اینه که امروز یهو دلم خواست یه کم برگردم عقب و یه کم مثبت تر نگاه کنم .... شاید لازم بود به خودم یادآوری کنم که همین تجربه ها از من آدم امروز رو ساخته .... نمی خوام به دروغ ادعا کنم که همه این تجربه ها گل و بلبل بوده، که نبوده، و من هیچ جا نه اذیت شدم و نه اشتباه کردم ، که اتفاقا هم خیلی اذیت شدم و هم خیلی جاها شاید اشتباه کردم، اما با همه این تفاسیر، از تجربه هام، راضیم …. دوست دارم یه بار دیگه اینو به خودم یادآوری کنم که اگر این تجربه ها نبود، من امروز بی تردید آدم دیگری بودم.
R My philosophy is that not only are you responsible for your life, but doing the best at this moment puts you in the best place for the next moment.
Oprah Winfrey
خیلی وقت ها که نوشته هات رو می خونم می خوام بگم منم همینطور منم همینطور.ولی از اینکه هی اینو بگم یک جور احساس لوسی بهم دست می ده و نمی گم....ولی این دفعه خیلی زیاد اینو می گم...
سلام! کاملا موافقم! با همش!
بله خانوم دکتر . ارزش آدما شاید به اندازه درسی باشه که از تجربه هاشون گرفتن .
ضمنا الان آرشیو رو چک کردم . ظاهرا که مرتبه . کجاش ناقص بود ؟
گمونم همون اقتضای سن باشه چون بعدا ادم از تک و تش میافته. بعد هم ادمها توکلیاتشون برات تکراری میشن. اینی که میگن ادما از یه سنی به بعد سخت دل میبازن و سختتر ازدواج میکنن به نظرم به همین دلیله.
بعضی از این تجربه ها چرا اینقدر دندان شکن هستند؟بعضی از این تجربه ها هم کمر شکن هستند.
سلام.. نوشته قشنگی بود.. تجربهها هرقدر تلخیشون بیشتر باشه به همون اندازه ارزششون بیشتره.. اما خوب! پدر آدم در میاد تا بخواد دوران تجربهاندوزی رو بگذرونه و پوستش حسابی کلفت میشه!. قلم زیبائی داری . تبریک میگم..