انتخابی در کار نبود ... خیانتی هم ...
همه چیز تنها و تنها در پس رازی نهفته بود که سال ها پنهان مانده بود ...
حالا من این روزها، آسوده تر از همیشه، زندگی را با همه ریزه کاریهایش در لحظه زندگی می کنم ...
کار من این روزها نظارهء شور و شرم و بیقرارییست که در پس چشمان بیتابت نهفته و هنرم، تعبیر و تفسیر مهریست که در سکوت و در لفافه بیان می شود ...
این روزها دنیای من، رمز گشایی از شیرین ترین و پر رمز و رازترین اشارات توست، آنجا که زبان برای وسعت بیقراریهایت کلامی نمی یابد ...
عزیز ترین؛
من، این روزها لحظه های ناب بیقراری هایمان را با پوست و جان مزمزه میکنم و هر روز بیش از پیش باور می کنم که همه آنها که مطلق مینگرند و به مطلق رای میدهند، هرگز، هرگز، هرگز عاشق نبوده اند ...
خوشحالم برات...خیلی!
مرسی (:
آدم باید واقعا عاشق باشد تا اینجور زیبا و پراحساس بنویسد. رازقی جان مرا بهیاد ایام جوانی انداختی.
ناخدای عزیز ... حستون برام جالب بود ... خوشحالم که میخونیدم !
راستی من هر کاری میکنم نمیتونم براتون کامنت بذارم .... فوت و فن خاصی داره کامنتدونیتون ؟
قشنگ نوشتی. نمیدونم چی بگم. حتی نمیتونم بگم مواظب خودت باش.
ممنون ترانه جون .... دارم همه سعیمو برای مواظبت از خودم می کنم
خیلی قشنگ بود و از ته دل ...وقتی متنی رو می خوانم که خیلی قشنگه و از ته دل نوشته شده همه موهای تنم سیخ می شه و بعد از خوندن این پستت این اتفاق افتاد ...الان خنده رو لبهامه...عزیزم خوشحالم که عاشقی و خوشحالتر که عاشقی رو می فهمی...همیشه عاشق باشی رازقی خوش عطر و بو ...
هیوا ممنون ... واقعا از ته دل بود اما بازم حسی که با خوندنش پیدا کردی برام جالب بود ...
khoda ashegh ra agar be rasti ashegh bashad mibakhshad....in ra hame midanand ..hatta mollaha!
"nader ebrahimi"
دیگه خیالم از بابت گناهام راحته .... مرسی کم پبدا *(:* { این بوس بود مثلا (; }
ای دختره بلا
این همه مدت ننوشتی من فکر کردم چه غم عظیمی داری
نگو عاشق شده بیدی
اگه بدونی این عاشقی با همه شور و شر و شیرینیش چه غم عظیمی با خودش داره ....
چفدر دیر به دیر می نویسی ...می دونم که احتمالآ سرت شلوغ ویا شاید بعضی از حسهات اینقدر قشنگند و ناب که نمی خواهی با نوشتنشون از قشنگیشون کم کنی ؟؟...
چند بار بیام بگم چرا نمی نویسی ؟؟ آخه چرا نمی نویسی؟؟؟؟بابا دلمون ترکید....هر جا هستی خوش باشی....
آخرین بند نوشته ات عالی بود...عالی.
ما تلاش میکنیم کر شویم و تارک دنیا
اما اگه اجازه بدن
سلام خوبین؟ وبلاگ زیبایی دارین با تبادلات لینکی مینکی موافقین؟
قبلا این متن رو دیدم ولی یادم نیست کجا...نمیدونید نویسنده اش کیه؟
البته منظورم بند آخره.
به علی: مطمئنی همین جا نخوندیش ؟! من اینو از جایی گرته برداری نکردم ... نوشته خودم بود کاملا...
شایدم همینجا خوندم...این روزا حواس ندارم...نگاه کردم دیدم خودم هم کامنت گذاشته بودم قبلا!!!
ولی واقعا نشون میده که بند آخرش بدجوری میره تو مغز آدم.
میبخشید به هر حال...
این روزها حوصله نوشتن نداری؟
هم حوصله ... هم وقت ... هم اینکه نمی دونم باید از چی نوشت ...
نهنخ
من خیلی وقته بلاگت رو می خونم ولی اولین باره که کامنت میذارم!
خلاصه از اینکه عاشقی از سر درگمی رهات کرده شادم...
...اکسیر عشق در مسم آمیخت زرشدم..
سلام
اول اسم زیبای وبلاگت بود که باعث شد وبلاگت رو باز کنم و بعد که خوندم واقعا لذت بردم از این همه احساس !
ممنون (: