عطر رازقی

گهگاهی

عطر رازقی

گهگاهی

انگار که تعبیر تمام رفتن ها، بازگشت به زاد رود شقایق است ...

 

هنوز هم بعد از این همه سال کافیه چشمامو ببندم تا نامه های سید علی صالحی و دیالوگهای خانه سبز با صدای بی همتای آقای شکیبایی تو ذهنم زنده شه .... چه روزایی بود ... ستاره روزگار نوجوونی، یادت بخیر  ... روحت شاد ... 

... 

دارم هی پابه پای نرفتن صبوری می کنم
صبوری می کنم تا تمام کلمات عاقل شوند
صبوری می کنم تا ترنم نام تو در ترانه کاملتر شود
صبوری می کنم تا طلوع تبسم، تا سهم سایه، تا سراغ همسایه
صبوری می کنم تا مدار، مدارا، مرگ ...
تا مرگ ، خسته از دق الباب نوبتم
آهسته زیر لب ... چیزی، حرفی، سخنی بگوید
مثلا ً وقت بسیار است و دوباره باز خواهم گشت!
هه ! مرا نمی شناسد مرگ
یا کودک است هنوز و یا شاعران ساکتند!
حالا برو ای مرگ، برادر، ای بیم ساده آشنا
تا تو دوباره باز آیی
من هم دوباره عاشق خواهم شد!

...

یادت نرود گلم
به جای من از صمیم همین زندگی
سرا روی چشم به راه ماندگان مرا ببوس!
دیگر سفارشی نیست
تنها، جان تو و جان پرندگان پر بسته ای که دی ماه به ایوان خانه می آیند
خداحافظ!