عطر رازقی

گهگاهی

عطر رازقی

گهگاهی

پسرک نازنین خونه ما ...

پسرکمون این روزا بدجوری بی تاب و بی قراره ... کلافست .. بی خوابه ... ساکته ... نه حرفی ... نه اشکی ... همین جاست اما انگار نیست ...کنارش میشینم  ... حرف چندانی برای گفتن ندارم  ... این درد لامصب فقط زمان می خواد و صبر .... دستمو روی پاش میذارم ... آروم آروم نوازشش میکنم ... اولین قطره اشکش از چشمای درشت و مشکیش روی صورتش سر می خوره ...میگم میدونم چه روزای سختی رو میگذرونه ... میدونم احساس می کنه هوا برای نفس کشیدن کم داره ... که انگار قلبش فشرده میشه ...
میگم میدونم که هر کلامی، هر آوایی، هر عطری اونو یاد خاطره هاش میندازه ... میگم که این روزا رو هرگز فراموش نمی کنه، اما میتونه امیدوار به رسیدن روزی باشه که پشت این خاطره ها دیگه حسی نباشه ... که با هر طنین آشنایی یه خنجری به دلش فرو نره ....  میگم که می گذره ... خیلی سخت و پر درد، اما میگذره و می دونم که از پسش بر می آد ...
دیگه حرفی ندارم ... سکوت میکنم ...
بغضشو به زور فرو میده ... اما اشکاش بی اختیار از کاسه چشماش سر می خورن و روی گونه هاش می لغزن ... اشکای منم ... خوب می دونم توی دلش چه غوغاییه ... بهش نمی گم که روزای سخت تری در انتظارشه .... سکوت میکنم و آرزو میکنم که این روزها براش زودتر بگذره ...

نظرات 7 + ارسال نظر
سیروس دوشنبه 29 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 10:53 ب.ظ

این پرسک نازنین همونیه که من خیلی بهش ارادت دارم؟ چیزی شده؟ کمکی...؟

آره سیروس جان ... خودشه ... از لطف همیشگیت ممنونم یه دنیا ... درگیر حواشی یه رابطه عاطفی و طبعا درگیر تردید در مورد همه اون چیزایی که براش یه روز ارزش یودن و حالا زیر سوالن ... کمک رو نمیدونم واقعا ... اما اگه احساس کنم ( یا احساس کنه)‌ که می خواد با آدم بی طرفی در این مورد صحبت کنه و راهنمایی بخواد حتما روت حساب می کنیم ... بازم ممنون از لطفت ...

سیروس سه‌شنبه 30 مهر‌ماه سال 1387 ساعت 04:33 ب.ظ

حتما این کارو بکن

ممنون ... حتما ...

علی پنج‌شنبه 2 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 07:15 ب.ظ http://siakia99.blogfa.com

پسرکتون اینجوریه که میشه یه مرد گنده دیگه.....همینه.

آره اما چقدر این آدم بزرگ شدن دردناکه ... آدم پوست میندازه واقعا

ترانه جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 06:02 ق.ظ

حیف که برای کمک به پسرکتون کاری از دستم بر نمیاد.فکر کنم همینکه تو کنارش هستی خودش خیلی مهمه.

مرسی از لطفت ترانه جون ... خودمم کار بیشتری ازم برنمی آد ... در واقع گمونم تو این شرایط کاری از دست هیچ کسی بر نمی آد ... خودش باید حلش کنه ... اطرافیان فقط یه اپسیلون حمایت روحی می تونن بکنن و لا غیر ... راستی جات خیلی خالیه ... بوس

نهال جمعه 3 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 11:56 ق.ظ

فقط زمان...هر چند گاهی با گذشت زمان هم چیزی تغییر نمیکنه! گاهی زخم اونقدر عمیقه،که وقتی ترمیم هم بشه،جاش می مونه! هر وقت چشمت بهش میفته یادت میاد که یه زمانی چه زخم بدی خوردی...

زمان که میگذره فقط جاش میمونه ... بدون حس، بدون درد ...

ل سه‌شنبه 28 آبان‌ماه سال 1387 ساعت 03:10 ق.ظ

باید علف بخوری

معلم راهنما سه‌شنبه 29 بهمن‌ماه سال 1387 ساعت 07:05 ق.ظ http://rahnamamoalem.blogfa.com/

سلام .جالب بود موفق باشید

برای نمایش آواتار خود در این وبلاگ در سایت Gravatar.com ثبت نام کنید. (راهنما)
ایمیل شما بعد از ثبت نمایش داده نخواهد شد