Post Tamarrod Syndrome‌!

 þدیگه شورشو در آوردم .... همینجور بد قولی پشت بد قولی .... هزارتا کار همزمان با هم دارم انجام میدم ... امروز داشتم فکر میکردم بیشتر ازاینکه کار کنم ذهنم درگیر اینه که چجوری فلانیو که قرار بوده کارشو هفته پیش تحویل بدم بپیچونم و چجوری اون بیستا کاری که قراره فردا تحویل بدمو توی فاصله ساعت 8 شب تا 6 صبح !!!!‌ انجام بدم .... تا 7 و 8 شب همین جور ملق میزنم همه شم امیدوارم که خب شب بیدار میمونم و کارامو انجام میدم که اونم از محالاته!  خدا هم که دیگه سرگردون و عاصی شده بس که من شب به شب میگم لطفا این یه دفعه رو یه کاری کن که آبروم نره و فلانی بره یه هفته سفر تا من کارشو حاضرکنم و این بساطا خلاصه ...

اما جدی دیگه خجالت آوره ... با یکی از اساتید کار میکنم که کلی پیرمرده و محترم و این چیزا ... صبح باید یه کاریو تحویلش میدادم که خب طبیعتا آماده نبود ... یه سر عین گولله رفتم اتاقش (دقیقا ساعتی که میدونستم نیست!‌ آخر خباثت بود جدا!‌ ) و به منشیش گفتم دکتر فلانی هست ، گفت نه ! ‌گفتم آهان خب باشه من میرم کتابخونه اما بگین بهش زنگ میزنم ... بعدشم به جای کتابخونه اومدم بیرون و رفتم دنبال یه کار دیگه !‌ ساعت 11 منشیش زنگ زده که دکتر باهات کار داره ... اونم گوشیو گرفته میگه : رازقی خانم من تو اتاقم، از 9  منتظر شمام ، گفتن کتابخونه ای نخواستم مزاحمت شم ... زنگ زدم که بگم میشه بیای بالا یه سر!‌

حالا من کجام ؟!؟!؟ اون سر دنیا! کلی عذرخواهی و اینا که شرمنده کاری پیش اومد و من اومدم از اونجا بیرون ... اما کارتونو همین امشب براتون میل  ( ای میلا!‌) میکنم .... اونم بینوا در نهایت خضوع و خشوع تشکر کرده  میگه : ایرادی نداره !‌خیلی گرفتار به نظر میاین ! به هر حال فرصتتون محدوده!‌ نفهمیدم به کنایه گفت یا واقعا دلش سوخته بود برام .... ولی هر چی بود من دارم الام میمیرم از عذاب وجدان ... خلاصه موضوع حیثیتیه!

خدایا لطفا یواش، یه جوری که فقط متنبه شم، یه دونه بزن پس گردنم بلکه من آدم شدم و کارامو نذاشتم دقیقه 90 و بعدشم بیست و پنج تا هندونه رو با هم  برنداشتم!‌ فقط یواشا !‌ خب ؟!؟!؟

 

þ در راستای اون که امسال،‌ سال تمرده و من حاضر نیستم زیر بار حرف زور برم، کاری که فکر میکنم درسته انجام میدم،‌ عواقبش و قهر و اخم و تخمشم تحمل میکنم !

 

پیش خودمون بمونه اما خب یه دلیل این افت کارایی این دوهفته اخیر، تحمل عوارض Post Tamarrod Syndrome‌ بود !‌ وگرنه من انقدم ناجوانمردانه رفتار نمیکنم .... اما خب حال کار کردن نبود ... فکر آزادش هم همینجور !‌

 

þ Character isn't something you were born with and can't change, like your fingerprints.  It's something you weren't born with and must take responsibility for forming.

 

Jim Rohn