بازی شب یلدا ... |
مهدی عزیز زحمت کشید و منو توی لیست بازی شب یلدا جا داد. گمونم یه جورایی شبیه یه سری اعترافات صادقانه میمونه ... از صبح هی دارم کلنجار میرم که چی بنویسم ... کار و زندگی امروز تعطیل بود .... اینم نتیجهاش: 1- وبلاگ نویسی یکی از اون مرضایی بود که یه کم دیر بهش مبتلا شدم ... قبل از اون همیشه یه سر رسید داشتم که روزنوشتامو توش مینوشتم و هیچ کس هم جز خودم نمیخوندش ... برگشتن به سر رسیدهای سالهای قبل همیشه یه حس خوبی بهم میداد ... یه جایی احساس کردم دلم میخواد این روز نوشتارو، ولو اینکه خیلی خصوصی باشه، توی وبلاگ بنویسم ... تا قبلش که اینجا نمی نوشتم همیشه یه عالمه موضوع توی ذهنم بود که فکر میکردم دوست دارم توی وبلاگم بنویسم و نظر بقیه رو بدونم ... اما وقتی شروع کردم نوشتنو، هیچ وقت ، هیچ کدوم اونا مطرح نشد ... شاید دلیلش این بود که هر بار فکر میکردم، دلیلی نداره بقیه آدما رو درگیر دغدغه های ذهن خودم بکنم ... از وقتی اینجا مینویسم سررسیدم خالیه خالیه .... 2- عاشق سیاه پوستام! شاید یه روز یه بچه سیاه پوست با موهای فرفری مشکی و بینی کوفتهایو به فرزندی قبول کردم .... یکی از بزرگترین آرزوهام اینه که مثه آلبرت شوایتزر برم توی دورترین نقطه آفریقا طبابت کنم ... کار توی UNAIDS و سازمانهای بین المللی مشابهش جزء بزرگترین آرزوهامه .... 3- مادرم تنها کسیه که به هیچ قیمتی نمیتونم ناراحتی و دلخوریشو تحمل کنم (حتی توی مواردی که میدونم داره زور میگه و به هیچ وجه حرفشو قبول ندارم). پارادوکس عجیبیه ... جونش به جون بچه هاش وصله ... اینو بدون اغراق میگم .... همه اونایی که از دور و نزدیک میشناسنش به این موضوع ایمان دارند ولی جز یه متد دیکتاتور مابانه راه دیگهای برای ابراز این دلبستگیش بلد نیست ... 4- حفظ حرمت آدما برام یه اصله ..... دوست داشتنشون یه اصل بزرگتر .... اما قبل از اون یاد گرفتم که به خودم احترام بذارم و خودمو دوست داشته باشم .... 5- جمله مخملباف توی فیلم "گنگ خوابدیده"، توی نگاهم به آدما و ارتباطم باهاشون خیلی تاثیر گذار بود .... میگفت یاد بگیریم توی برخوردمون با آدما قضاوتشون نکنیم و سعی نکنیم اصلاحشون کنیم. بذاریم آدما همونجوری که هستند، باشند. اونا همونجوری که هستند هم، حرفای زیادی برای گفتن دارند.... * چون قرار بود فقط 5 تا باشه، مجبور شدم این یکیو ستاره دار بگم .... تجربه زندگی تنهایی، یکی از اون چیزاییه که خیلی بهش احتیاج دارم ... شاید بیشتر برای اینکه احساس میکنم لازمه یه چیزاییو به خودم اثبات کنم .... به آرامشش احتیاج دارم واقعا" .... امیدوارم بتونم قبل از اینکه زندگی مشترکو شروع کنم، تجربهاش کنم .... خوب شد مهدی، اسم منم داده بود وگرنه این حرفارو من کجا باید میگفتم آخه! بازم مرسی ... دوستایی که دلم میخواد ازشون بیشتر بدونم و هنوز ننوشتنم سارای رنگ خانه، آسپرین، نازلی، نیلوی جنسیت گمشده و مهرنوش ....
þ It's kind of fun to do the impossible. Walt Disney
|