پراکنده ....

یه جورایی خیلی کلافه ام .... بی حوصله... بی حال .... بوی عیدم به مشامم نمیاد .... نه حال خرید دارم ... نه خونه تکونی ... نه دید و بازدیدهای مسخر عید و اضافه وزن بعد از تعطیلات  ....

ترجیح میدادم این دو هفته برم یه غاری، بیابونی،  یه جزیره ای یه جایی توی این مایه ها .... تنهای تنها .... البته کامپیوترمم با خودم میبردم بدون مسنجر!‌ میرفتم و تا آخر تعطیلات تکلیفمو با خودم روشن میکدم و برمیگشتم ....

نمیدونم شاید این روزا من خیلی حساس شدم اما اگه این حساسیته یا هر چیز دیگه‌ای که هست منو آزار میده ... اذیتم می کنه ... داره از درون منو میخوره و میپوسونه ....

توی وبلاگ یکی از دوستان یه بحث نصفه نیمه ای راجع به ۸ مارس و روز زن و فمینیسم و این حرفا در گرفته .... (راستی یه سوال برای لینک دادن باید اجازه گرفت ؟‌!‌ یکی بهم بگه لطفا !‌ امیدوارم دوست عزیز اینو به حساب ی ادبی نذاره نمیدونم اجازه گرفتن ضرورت داره یه نه ؟!‌)

نمیدونم چرا تا اسم فمینیسم میاد همه یه جورایی کهیر میزنن و رگ گردنشون برجسته میشه و فریاد وا مصیبتا سر میدن که بیاید و ببینید که حقوق مردان هم داره لگد مال میشه و همین مونده چند تا ضعیفه بیان بشن خانوم بالا سر و این حرفا !‌ موضوع اینه که خیلی وقتا به خاطر چیزی بحث میکنیم و جنجال راه میندازیم که هیچ اطلاعی از ماهیتش نداریم. حکایت کاریکاتورهای توهین آمیز و اعتراض ملتی که حاضرم شرط ببندم حتی یک درصدشون هم کاریکاتورهارو ندیده بودند که یادمون نرفته ؟!‌

واقعیت اینه که افراط و تفریط توی هر بحث و مقو له‌ای که باشه بده و نهایتا محکوم به شکسته .... اما اون چیزی که هست اینه که نمیشه منکر ظلم تاریخی به بشر شد و این وسط بنا به هزار و یک علت ، ظلمی که در حق زنان روا شده خیلی خیلی بیش از اون چیزی بوده که به مردان شده ،‌ در عین حالم اینم نادیده نمیگیرم که گهگاه، بودند مردانی که خودشون قربانی همین نظام مرد سالار و قوانین نا نوشته شدند ( فیلم لیلا ی مهرجویی که خاطرتون هست ) ....

واقعیت دیگه  اینه که فمینیسم بر خلاف تصور عامه به هیچ عنوان به معنای مرد ستیزی نیست .... فمینسم در واقع به نوعی تلاش برای کسب حقوق برابر برای زنان در مقابل مردانه .... در مقابل نه به معنای تقابل و رو در رویی که به معنای در کنار و همراهیه ....

یه بحث دیگه اینکه من اصولا اعتقادی به تفکیک جنسیتی ندارم ... اینکه همه مردان ظالمند و همه زنان قدیس یا بالعکس .... با یه فرض علمی و منطقی میشه نتیجه گرفت که معمولا جوامع از توزیع نرمال پیروی میکنند و توی هر جامعه ای، هم نمونه خوب وجود داره و هم نمونه بد .... حتی میشه یه سری Extreme هم پیدا کرد که کاملا دو سر طیفند و جزء 95% نرمال جامعه محسوب نمیشن .... بنابراین این حکم کلی دادنا خیلی منطقی نیست .... اما چیزی که وجود داره اینه که ما بر اساس تجربیاتمون قضاوت میکنیم .... به درست و نادرست بودنش کاری ندارم ... اما وقتی توی یه رابطه عاطفی دچار بحران میشیم اولین اتفاقی که می افته اینه که اعتمادمون سلب میشه ..... حس واقع بینیمون مختل میشه و اونجاست که شروع میکنیم به حکم کلی دادن .... این کاریه که منم بارها و بارها کردم ..... همین الان هم بهش دچارم .... اینکه اصولا آدم قابل اعتماد وجود نداره .... نمیگم مرد قابل اعتماد ... چون انصافا زن قابل اعتماد هم وجود نداره .... همه بر اساس منافعشون باهات ارتباط دارند ... کاملا یه معامله است و اگه تو قوانین این معامله رو بلد نباشی خیلی خیلی متضرر میشی ... این ضرر نه از نوع آسیب جسمی و فیزیکیه بلکه آسیب روحیه .. همون خدشه دار شدن اعتماد به نفس و حس اعتمادت به دیگرانه .... یه جورایی به همه اطرافیات ظنین میشی ... Paranoid میشی.... چیزی که من همیشه ازش فراری بودم ولی الان بهش دچارم و این بدترین بخش قضیه است....

خیلی پراکنده است فکرم اما اینا چیزاییه که خیلی وقته ذهنمو درگیر خودش کرده ....