عطر رازقی

گهگاهی

عطر رازقی

گهگاهی

برای خودم ... برای خدای خودم ....

دلم داره می‌ترکه !‌

هی اشکامو قورت میدم ولی بازم بیرحمانه از گوشه چشمام میریزه پایین و رسوام میکنه .....

خدایا خودت بگو چه کنم ....

خدایا این چه حکمتیه که همیشه آدمای صبورت گرفتاری و بدبختی بقیه آدمارو به دوش میکشن!؟‌

 که اونایی که خوبند و مهربونند بیشتر آزار میبینن و اذیت میشن..

 خدایا همه کارام با دردسر انجام میشه ...

انگار همیشه دیر میرسم ...

خدایا !‌من هیچ وقت برای کسی بد نخواستم ...

برای خدای خودم بنده خوبی بودم ...اینو مطمئنم ....

پس چرا همیشه اونی که گرفتاری میکشه منم ؟!؟!؟!

خدایا نمیخوام بگم منو یادت رفته ...

میخوام بگم بیشتر یادم باش،‌ میشه !؟؟!‌

به خودت قسم که اصلا خودخواه نیستم،‌ اما خسته چرا !‌ تا دلت بخواد....  ‌

خسته‌ام ،‌ خیلی خسته !!‌‌

 خودت کمکم کن ....

آمین !‌

 



 

اول دفتر ....

این یک آغاز است ... نمیدونم چرا ... نمیدونم تا کی ... فقط اومدم که دلتنگیها و شادیهام رو قسمت کنم ....

نمیدونم ... شاید خیلی تلخ باشم ... شاید خیلی سرحال ... اما هر چیزی که هست اینه که من همینیم که هستم ...

شاید اینجا فقط بهانه‌ای باشه برای اینکه مطمئن باشم که هنوز هستم ...

گفته بودم ...

 

گفته بودم که  اینجا مینویسم ...

گفته بودم  اینجا میشه یه ماُمن برای دلم .... برای دردهای دلم ...

شاید بتونم فراموش کنم ...

شاید بتونم از نو شروع کنم ...

که دوباره دل ببندم ....

که ببینم ...

که بشنوم ...

که دوباره اعتماد کنم ....

 این دل بی صاحب همونجور که دیر پا بند میشه دیرم از یاد میبره ...

من هنوز ... بعد این همه روز با تو زندگی میکنم ....

با بی اعتمادی مطلق به همه آنها که میگویند دوستم دارند ...

 

 

امروز یه عالمه از کله سحر دویدم اینور اونور . اول همه یه کلاس نیمچه خصوصی که انصافا خیلی بهتر از چیزی که فکر میکردم از آب در اومد... بعد یه سر محل کار کذایی (‌البته انصافا خیلی هم کذایی نیستا !‌ولی حالا .... )‌ بعد یه کم دوست و رفیق بازی. آخرشم مثه جنازه اومدم خونه!‌

الانم دارم ومیرم... میرم یه کم لالا... زود میام ...

فقط اومدم که بگم هستم !‌‌

راستی!!!‌به کی اومدم بگم؟!؟!؟!؟!؟!‌;)