عطر رازقی

گهگاهی

عطر رازقی

گهگاهی

بهونه

چقدر بده که همه رو عادت بدی به اینکه همیشه خوب باشی، همیشه سر حال، همیشه خندون، همیشه آماده سرویس دادن ... چقدر بده که هیچ کس توقع نداشته باشه که تو هم یه روز دلت بگیره و خسته باشی  ....

چقدر بده که همیشه حواست به بقیه باشه ، اما هیچ وقت کسی حواسش به تو نباشه ...

چقدر بده که اون موقعی که خیلی حالت بده، خیلی دلت گرفته، خیلی بهونه گیری و از زمین و زمون شاکی ای ، همه بذارنت به بر خودت  ... یا آخر آخرش فکر کنن که  احتمالا درگیر مهمان ماهیانه اتی  و خودت خوب میشی ... گیرم که همین باشه ... گیرم که دلتنگیات مال بالا و پایین شدن هورمونات باشه و هیچ دلیل دیگه ای هم نداشته باشه ... یعنی اگه دلیل این باشه، باید توی تنهایی و اعصاب خوردیت بمونی و بمیری ...

چرا هیچ کس حتی به خودش زحمت نمیده که ازت بپرسه که چته .... چرا وقتی بر عکس همیشه ساکت میشی و آروم، هیچ کس دنبال چرایی سکوت غیر معمولت نیست ...  چرا حتی وقتی دیگه طاقتت طاق میشه و به لطایف الحیل میگی که بی حوصله و کلافه ای، هیچ کس، هیچ کس، هیچ کس، حتی یه دست آروم، به نشونه یه همدلی ساده روی شونه هات  نمیذاره و همه همچنان منتظرن که تو با اون حال درب و داغون، همون لبخند همیشگیتو بزنی و همچنان نقش پتروس رو بازی کنی ...

 

 از این، همیشه پناه بودن خسته ام ... دوست دارم خودخواه باشم ...  

 

به اندازه همه دنیا دل تنگم و تنها ...

 

بی بهونه، بی حوصله ام  و بهانه گیر ....

 

 

همایش طب النبی !‌

این روزا هی فرت و فورت برام اس.ام. اس. میومد که در اعتراض به مخالفت رئیس سازمان برنامه و بودجه با افزایش تعرفه پزشکان بریم جلوی نظام پزشکی تحصن کنیم و از این کارا ...

 

یاد پارسال افتادم .... از اونجایی که سال، سال پیامبر اعظم بود، به همه ارگانهای دولتی یه بودجه ای داده شد که طرح یا برنامه ای رو در این زمینه اجرا کنند. وزارت بهداشت هم در همین راستا و با توجه به اینکه روزای آخر سال 85 رسیده بود و اگر این بودجه تخصیص یافته خرج نمیشد به خزانه دولت برگردونده میشد اومد و روز 10 اسفند یه سمینار به اسم طب النبی برگزار کرد ..... حالا اینکه طب النبی اصلا" یعنی چی ؟!‌و اصلا ارتباط بین پیامبر و پزشکی چیه بماند. ... خلاصه اینکه وزارتخونه به همه سازمانهای دولتی و مراکز بهداشت یه سهمیه داد و اعلام کرد که مثلا تا سقف 50 نفر رو میتونن به صورت رایگان ثبت نام کنند و 5 امتیاز هم امتیاز بازآموزی به صورت رایگان داده میشه!‌

روز 10 اسفند هلک و هلک پا شدیم رفتیم مرکز همایش های رازی. وارد سالن که شدیم یه عده زیادی از برادران بسیجی با بی سیم و کلی ریش به صورت فعال حضور داشتند....  احساس میکردی رفتی توی منطقه نظامی ... خانوما هم از دم چادری و یه چشمی!‌ خلاصه رفتیم نشستیم  و وزیر بهداشت و رئیس دانشگاه و تمام معاونینیش ، دکتر ملک افضلی و مصباح یزدی و خلاصه کلی آدم دیگه (‌از جمله سرکار خانوم رازقی ) توی سالن اصلی مرکز بودند. خلاصه بعد از هزار بار تبریک سال پیامبر و فرستادن هزارتا صلوات و این چیزا از آقای دکتر لنکرانی دعوت شد برای ایراد سخنرانی بره اون بالا!‌ جناب وزیر هم که همینجوری هم حرف زدنشو بلد نیست کلی افتاد به تته پته و خلاصه شروع کرد به هزار زور و بدبختی، پیامبرو به پزشکی ربط دادن! ‌وسط خزعبلاتی که داشت میگفت یه اشاره ای هم کرد به اینکه پیامبر علم نهانی داشته و یه بیت شعر  حافظ رو به عنوان شاهد آورد که :

 

نگار من که به مکتب نرفت و خط ننوشت             به غمزه مساله آموز صد مدرس شد

 

 مشکل اینجا بود که آقای وزیر وقتی به مصراع دوم رسید به جای MODARRES گفت MADRAS!!!!‌

یه دفعه آه از نهاد همه حضار بلند شد و یه صدای همهمه ای اومد که همه سعی داشتند بهش بفهمونن بابا!‌ MODARRES  !!!!‌ خیلی آبروریزی بود ... من که دقیقا همون موقع داشتم از وسط صندلیا رد میشدم، خشکم زده بود از این همه بلاغت و فصاحت آقای وزیر....

 

من نمیفهمم اینا بلد نیستن شعر بخونن چه اصراریه که توی سخنرانیاشون هی شعر بیارن که یا مصراع دومشو یادشون بره یا اینجوری آبروریزی کنند!‌

 

خلاصه  یه نیم ساعت بعد ثبت نام همایش شروع شد ... بماند که چه شیر تو شیری بود  و من شخصا به جای 16 نفر از همکاران محترم که تشریف نیاورده بودند، اما اسمشون رد شده بود، فرم پر کردم  و امضا کردم که یعنی اینا اومدن و بعدا 5 امتیازشونو بهشون بدین ....!!!!  نکته خنده دارش این بود که یه دفترچه خلاصه مقاله دادن بهمون که واقعا خجالت آور بود!‌ نوشتن مقاله و خلاصه مقاله یه فرمت و قالب خاصی داره که باید رعایت شه ،  بماند!‌ هر چرت و پرتی و به عنوان مقاله آورده بودند !‌ یه خلاصه مقاله 4 خط بود، اون یکی 3 صفحه !!! وقتی هم میخوندی احساس میکردی به طرف گفتن خاطره بنویس! به همون اندازه، نگارش غیر رسمی داشت ! مجموع 15-10 تا مقاله نما! هم کلا توسط 5 نفر نوشته شده بود ... !

 

عنوان چند تا از مقاله ها این بود:‌

 

سلامتی یعنی برخورداری از قلب سلیم!- مجتمع آموزشی ولایت- دانشکده پرستاری دانشگاه علوم پزشکی بقیه الله

 

دستیابی به سلامت در پرتو ایمان به خدا!

 

بررسی نقش کنترلی اسلام در جلوگیری از ابتلا به هیداتیدوز!‌ - دانشگاه قزوین ( 18 تا مریض که مبتلا به کیست هیداتیک شدند رو بررسی کرده بودند و نهایتا نتیجه گرفته بودند که بهتر است با الهام گرفتن از فرهنگ غنی اسلام از جمله نجس تلقی کردن سگ از ابتلا به این بیماری جلوگیری کنیم!!!‌)

 

اسراربیولوژیک اوقات عبادت بخصوص نماز !!دانشگاه شیراز

 

مطالعه وجوه پزشکی و بهداشتی استحمام در دوره اسلامی ایراندانشگاه آزاد مشهد ( کلمات کلیدی: استحمام، گرمابه!‌، بهداشت و درمان) { لطفا" برای Search، کلمه گرمابه! رو مرقوم بفرمایید! }

 

 

غرفه ها هم که همه تبلیغ حجامت بود ... واقعا فاجعه است، از این طرف سازمان انتقال خون اعلام میکنه که نیاز به خون داره و افرادی که سابقه انجام حجامت دارند رو از لیست اهدا کنندگانش حذف میکنه و به ائمه جمعه نامه مینویسه که در مورد مضرات حجامت و خطر آلوگی به ایدز و هپاتیت حرف بزنن و اینا به این وضوح مردم رو تشویق به انجام همچین کاری میکنن .... آدم واقعا" از این همه هماهنگی بین سازمانهای مختلف لذت میبره!

 

خلاصه که تمام مدت داشتم با خودم فکر میکردم که از این وزارت بهداشت و این وزیر و این سطح فکر و شعور، بیجاست اگر انتظار بیشتری داشته باشیم ....

 

پی نوشت: به قول معلم زیست کنکورم که ما رو جان خطاب میکرد : جان! به شب نکشم اگه یه کلمه دروغ بافته باشم! یا کلمه ای رو برای جذابیت بیشتر متن، بالا و پایین کرده باشم ... همه اش عین واقعیته!

 

 

4People will forget what you said,

   people will forget what you did,

   but people will never forget how you made them feel.

  

   Maya Angelou

 

 

تجربه های من ....

 

توی یه دوره ای تب و تاب اینکه آدمای جدیدو جور وا جورو بشناسم بدجوری منو گرفته بود .... اقتضای سن بود یا هر چیز دیگه ای، از هر فرصتی برای تجربه کردن، برای شناختن آدما  استفاده می کردم ... از هر راه ممکنی ... از همکلاسی و هم دانشگاهی بگیر تا خوندن کتاب و انواع و اقسام چت و هر راهی که بتونی فکرشو بکنی ....البته اینو باید بگم که اینا مال یه دوره ای حدود 10 سال پیش بود .... یعنی همون موقعی که اینترنت خیلی خیلی تازه وارد ایران شده بود و طبیعتا طیف آدمهایی که به محیط سایبر دسترسی داشتند خیلی محدود و معدود بود و بیشتر خلاصه میشد به اون دسته از آدمایی که یا دانشجو بودند واقعا یا تحصیلکرده .... هنوز به اندازه الان همه گیر نشده بود و انقدر هم به افتضاح و دروغ کشیده نشده بود .... اینو گفتم که بگم اگه الان کسی بخواد از این راه شناختن آدما رو تجربه کنه من هرگز، هرگز بهش توصیه نمیکنم، مگر اینکه به درایتش و عقلش خیلی مطمئن باشم ... ( نه اینکه من اون موقع خیلی با درایت و عاقل بودم، نه ! برای اینکه اون موقع محیط سالمتر بود و احتمال خطا کمتر ... فقط همین ... ) … شناختن  دنیای آدمها هنوز که هنوزه برام جذابه ….

 

اینکه قدرت اینو داشته باشی که رفتار آدمارو، پیش بینی کنی و بتونی توی یه زمان کوتاه یه شناخت اجمالی و واقع بینانه ازشون داشته باشی، به نظر من جزء اون دسته از مهارتهاست که برای هرکسی لازمه و این به دست نمیاد مگر اینکه تو، آدمهای مختلف، از هر طیف و سن و گروهی رو ببینی و بشناسی … به جرات میتونم بگم که ازخیلی از آدمهای هم سن و سالم و حتی خیلی وقتا، آدمای بزرگتر از خودم، آشنایی با آدمای بیشتری رو تجربه کردم .... به معنای واقعی کلمه از هر طیف و سن و گروهی …. انقدر که حتی توی بعضی از موارد حتی جرات نمیکردم از آدمایی که باهاشون آشنا میشدم با کسی حرف بزنم … چون مطمئن بودم این آدم با این مشخصات، توی ذهن دیگری فقط و فقط یه تابوئه و با کوچکترین اشاره من، نه تنها اون، که من هم زیر سوال میرم  … برام مثل این میموند که بخوام باارزشترین داشته هامو با کسی قسمت کنم و اون هیچ چی از ارزش و قدر و قیمت اون و رنج و زحمتی که پشتشه ندونه  … به همین خاطر خیلی جاها ترجیح میدادم سکوت کنم …

 

اونچه یاد گرفتم برام باارزش بود ….

 

شناخت آدما بهم یاد داد که هرگز قبل از شناختشون، قضاوتشون نکنم ….

 

بهم یاد داد که هیچ وقت کور، هیچ وقت کر، محسورشون نشم ....

 

بهم یاد داد که "شیفتگی" اولین گام شناخت آدمهاست ... که هیچ وقت کور، هیچ وقت کر، "شیفته" آدمها نشم و ازاون مهمتر اینکه اگر این اتفاق افتاد، هرگز توی فاز شیفتگی دل بسته شون نشم ...

 

بهم یاد داد که هیچ وقت به کسی تکیه نکنم .... حتی اگه اون آدم خیرخواهترین و راستگوترین آدم دنیا باشه، میتونه خطا کنه ... و خطای اون میتونه، توی خوش بینانه ترین حالت ممکن، به معنای زمین خوردن من باشه ...

 

که هر آدمی، به جرات میتونم بگم، هر آدمی، حتی در بهترین حالت ممکن، حداقل دو رو داره .... ...

 

بهم یاد داد، که تلاشم برای تغییر آدما، بیهوده است ... اصول آدمها غیر قابل تغییره .... جزئیات رو میشه تغییر داد اما تغییر اصول و نگرش کار من نیست ... یا باید اونا رو به همون شکلی که هستند بپذیرم، یا باید برای همیشه از خیرشون بگذرم ...

 

یاد گرفتم که سعی کنم اون چیزایی که دوست دارم به دست بیارم، وگرنه مجبور میشم به داشته هام بسنده کنم و دوستشون داشته باشم ....

 

قبلا می دونستم که چه چیزایی رو نمی خوام ... اما حالا می دونم که چه چیزهایی رو می خوام و این برای من که مدتها سرگشته و حیرون بودم بین نخواستنام، یه نتیجه بزرگه ...

 

پیشتر از این، هر آدمی با یه پیش فرض توی یکی از لایه های از پیش تعیین شده ذهنم جا میگرفت .... اتفاقی که افتاد این بود که من همه اون ذهنیات از پیش تعیین شده، که بیشتر مطابق تعریف دیگران بود رو، به هم ریختم و حالا تعریفهای خاص خودمو دارم ... تعاریفی که حاصل نگاه و بینش و تجربه خودمه، ساخته فکر منه و به همین دلیل برام ارزشمنده ....

 

اینکه تلنگرو این بحثو  چی یا کی زد مهم نیست ... مهم اینه که امروز یهو دلم خواست یه کم برگردم عقب و یه کم مثبت تر نگاه کنم ....  شاید لازم بود به خودم یادآوری کنم که همین تجربه ها از من آدم امروز رو ساخته .... نمی خوام به دروغ ادعا کنم که همه این تجربه ها گل و بلبل بوده، که نبوده، و من هیچ جا نه اذیت شدم و نه اشتباه کردم ، که اتفاقا هم خیلی اذیت شدم  و هم خیلی جاها شاید اشتباه کردم، اما با همه این تفاسیر، از تجربه هام، راضیم …. دوست دارم یه بار دیگه اینو به خودم یادآوری کنم که اگر این تجربه ها نبود، من امروز بی تردید آدم دیگری بودم. 

 

 

R My philosophy is that not only are you responsible for your life, but doing the best at this moment puts you in the best place for the next moment.

 

Oprah Winfrey 

همین مرا کافیست

 

 

بعد از این همه سال بی خبری، تنها یک همکلامی چند دقیقه ای کافی بود تا من دوباره حیران شوم ... 

 

حتی اگر این همکلامی از سر مستی بود، برای من پاسخ کاملی بود به همه سوالهای ناپرسیده و چراهای بی شمار ....

 

خودخواهانه است اما تو هنوز به یاد منی و همین مرا کافیست،  همزاد بی بدیل ....

 

سال نو مبارک ....

اگرچه خیلی دیر اما گمونم هنوزم میشه تبریک سال نو گفت ....  سال نوتون مبارک ...

 

نبودم .... هر چند که تمام عید رو توی خونه بودم و جز یکی دو تا مهمونی اجباری جایی نرفتم  .... یکی دو ماه آخر سال 85 برام عین کابوس بود .... فقط منتظر بودم که زودتر تموم شه ....  همه سعیمو کردم که همه کارهای نصفه و نیمه مو تا آخر سال تموم کنم و همه اون چیزایی که برام اون همه استرس و کابوس درست میکرد رو از سرم بیرون کنم، که خب موفق هم شدم ....

 

منم مثه هلال، هر سال موقع سال تحویل احساس میکنم که یه دم مسیحایی توی کالبدم دمیده میشه و من دیگه متحول میشم و همه عادات بدم توی سال جدید ترک میشه و در یک کلام توی سال جدید آدم میشم ...

هر چند که امسال حتی تا یه نیم ساعت مونده به سال تحویل که من توی حموم بودم، اصلا حال و هوای عید نبود، اما بازم موقع سال تحویل و شلیک توپ سال نو و دعای تحویل سال همون بغض همیشگی همچین سفت و سخت راه گلومو بست و من دوباره دچار همون دگرگونی های روحی و روانی شدم و از خدا برای خودم و خونوادم ( که البته طیف وسیعی از اطرافیان رو شامل میشه ) سلامتی و آرامش خواستم و بعدم یه عالمه آرزوهای ریز و درشت واسه خودم کردم، من جمله اینکه خدا یه همتی بهم بده که عین آدم درس بخونم و خلاصه از این چیزا ....

 

توی عید کلی استراحت کردم ... یکی دو بار کوه رفتم و حالشو بردم ... یکی دو روز تفریحی رفتم سر کار ... یکی دو تا فیلم دیدم و یه کتاب جدید خوندم به اسم " نمادهای اسطوره ای و روانشناسی زنان "  ترجمه آذر یوسفی که خیلی جالب بود ....  کتاب با این جمله شروع

می شود: هر زنی قهرمان زندگی خویش است.

توی این کتاب خدابانوان اساطیری به دو دسته آسیب پذیر و باکره تقسیم شدند. باکره به معنای کسانی که برای خود، جدا از مردان و بدون وابستگی به اونها هویت مستقلی قائلند و همواره بخشی از ذهنشون تسخیر نشده  باقی میمونه.  سه خدا بانوی باکره آرتمیس ( خدا بانوی شکار)، آتنا ( خدابانوی عقل و درایت ) و هستیا (خدابانوی تمرکز به درون، زنی دانا) ، و سه خدا بانوی آسیب پذیر: هرا (خدابانوی همسری  وفادار )، دیمیتر (خدابانوی مادری) و  پرسفون (خدابانوی  دختری ) نامیده شدند. خدا بانوان آسیب پذیر همواره هویتشون در کنار نقشهای دیگری ( همسر، فرزند و پدر)  معنا پیدا میکنه..... آفرودیت (خدابانوی عشق) هم که به کل حذف شده ...  

خوندن کتاب رو به همه کسانی که از مباحث روانشناسی و خود شناسی و دیگری شناسی لذت میبرند به شدت توصیه میکنم .....

 

4Don't spend your precious time asking "Why isn't the world a better place?" It will only be time wasted. The question to ask is "How can I make it better?" To that there is an answer.

Leo F. Buscaglia